نقاره چی. نوبتی. (آنندراج). کسی که طبل می زند. (ناظم الاطباء). که نوبت می نوازد: نوبت زن صبح را چه افتاد کز کوس و دهل نمی کند یاد. نظامی. چو نوبت زن شاه زد کوس جنگ جرس دار زنگی بجنباند زنگ. نظامی. چو نوبت زنت گشت نوبت نواز ز غلغل سر آسمان کرد باز. امیرخسرو (آنندراج)
نقاره چی. نوبتی. (آنندراج). کسی که طبل می زند. (ناظم الاطباء). که نوبت می نوازد: نوبت زن صبح را چه افتاد کز کوس و دهل نمی کند یاد. نظامی. چو نوبت زن شاه زد کوس جنگ جرس دار زنگی بجنباند زنگ. نظامی. چو نوبت زنت گشت نوبت نواز ز غلغل سر آسمان کرد باز. امیرخسرو (آنندراج)
کسی که با چوبک به چیزی بزند، آنکه با چوب به کسی یا چیزی بزند، طبل زن، دهل زن، چوبکی، نوبت زن، نوبتی، برای مثال که بر ما تا زمانه چوب زن بود / فلک چوبک زن چوبینه تن بود (نظامی۲ - ۲۰۰)
کسی که با چوبک به چیزی بزند، آنکه با چوب به کسی یا چیزی بزند، طبل زن، دهل زن، چوبکی، نوبت زن، نوبتی، برای مِثال که بر ما تا زمانه چوب زن بود / فلک چوبک زن چوبینه تن بود (نظامی۲ - ۲۰۰)
چوب زننده. ضربه واردکننده با چوب: که تابر ما زمانه چوب زن بود فلک چوبک زن چوبینه تن بود. نظامی. ، فراش: قیصر شرابدارت و چیپال چوبزن خاقان رکابدارت وفغفور پرده دار. منوچهری
چوب زننده. ضربه واردکننده با چوب: که تابر ما زمانه چوب زن بود فلک چوبک زن چوبینه تن بود. نظامی. ، فراش: قیصر شرابدارت و چیپال چوبزن خاقان رکابدارت وفغفور پرده دار. منوچهری
نوبت زدن. نوبت نواختن. نقاره زدن: گفت گمان چیست که نوبتی بزدند و وکیل رفت ؟ (تاریخ بیهقی ص 450). کی توان زد ز روی رحمت و بیم این چنین نوبتی به زیر گلیم. ؟ ، خیمه زدن. خیمه و خرگاه برپا کردن: در میانۀ هر دو لشکر نوبتی زدند و کرسی زر مرصع به جواهر بنهادند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 76). سلطان بفرمود تا از جهت اوسراپرده و نوبتی زدند و به احترام و به حرمت فرودآوردند. (راحه الصدور). چوفرمان چنین آمد از کردگار که بیرون زنم نوبتی زین حصار. نظامی. شنیدم کز پی یاری هوسناک به ماتم نوبتی زد بر سر خاک. نظامی
نوبت زدن. نوبت نواختن. نقاره زدن: گفت گمان چیست که نوبتی بزدند و وکیل رفت ؟ (تاریخ بیهقی ص 450). کی توان زد ز روی رحمت و بیم این چنین نوبتی به زیر گلیم. ؟ ، خیمه زدن. خیمه و خرگاه برپا کردن: در میانۀ هر دو لشکر نوبتی زدند و کرسی زر مرصع به جواهر بنهادند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 76). سلطان بفرمود تا از جهت اوسراپرده و نوبتی زدند و به احترام و به حرمت فرودآوردند. (راحه الصدور). چوفرمان چنین آمد از کردگار که بیرون زنم نوبتی زین حصار. نظامی. شنیدم کز پی یاری هوسناک به ماتم نوبتی زد بر سر خاک. نظامی
نقاره چی. (غیاث اللغات). طبل نواز. (فرهنگ رازی). نوبت زن. (فرهنگ خطی). طبال و نقاره زن. (یادداشت مؤلف). چوبک زننده. آنکه چوبک زند. (فرهنگ فارسی معین) : که تا بر ما زمانه چوبزن بود فلک چوبک زن چوبینه تن بود. نظامی. فرش افکن صدر توست عیوق چوبک زن بام توست فرقد. حسین آوی (ترجمه محاسن اصفهان ص 134). ، مهتر پاسبانان را گویند و این روش در زمان قدیم مقرر و معمول بوده که هر که پادشاه شد چوبک زن نام او برده دعا کند و چوبک زند. (جهانگیری). مهتر و سرپاسبانان. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). ریش سفید پاسبانان. (برهان) (آنندراج) ، آنکه وقت سحر ماه رمضان بر در خانه مردم میگردد و چوبک میزند تا مردم بجهت سحر بیدار شوند. (از جهانگیری). کسی که در هنگام سحر ماه رمضان برای بیدار و هشیار کردن مردم چوبک میزده. (فرهنگ فارسی معین) ، مهتر پاسبانان و او آنست که چوبکی و تخته بدست گرفته بشب میگرددو چوبک را بر تخته میزند تا از صدای آن دیگر پاسبانان بیدار شوند. (غیاث اللغات) : باغبانی بیاید آن بت را یا یکی پاسدار چوبک زن. فرخی. دلها همه در خدمت ابروی تواند جانها همه صید چشم جادوی تواند ترکان ضمیر من بشبهای دراز چوبک زن بام زلف هندوی تواند. خاقانی. ناهید زخمه زن گه چوبک زدن بشب چابک زن خراجی چوبک زنان اوست. خاقانی. چوبک زن صبح را چه افتاد کز کوس و دهل نمیکند یاد. نظامی. در زلف تو صدهزار دل هست چوبک زن تو چو پاسبانان. عطار. ز چشم بد بترسید از کواکب سر زلف تو را چوبک زن آورد. عطار. عدل باشد پاسبان کامها نی بشب چوبک زنان بر بامها. مولوی. نگه کن که سلطان بغفلت نخفت که چوبک زنش بامدادان چه گفت. سعدی (بوستان). رجوع به شب گرد و طبال شود
نقاره چی. (غیاث اللغات). طبل نواز. (فرهنگ رازی). نوبت زن. (فرهنگ خطی). طبال و نقاره زن. (یادداشت مؤلف). چوبک زننده. آنکه چوبک زند. (فرهنگ فارسی معین) : که تا بر ما زمانه چوبزن بود فلک چوبک زن چوبینه تن بود. نظامی. فرش افکن صدر توست عیوق چوبک زن بام توست فرقد. حسین آوی (ترجمه محاسن اصفهان ص 134). ، مهتر پاسبانان را گویند و این روش در زمان قدیم مقرر و معمول بوده که هر که پادشاه شد چوبک زن نام او برده دعا کند و چوبک زند. (جهانگیری). مهتر و سرپاسبانان. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). ریش سفید پاسبانان. (برهان) (آنندراج) ، آنکه وقت سحر ماه رمضان بر در خانه مردم میگردد و چوبک میزند تا مردم بجهت سحر بیدار شوند. (از جهانگیری). کسی که در هنگام سحر ماه رمضان برای بیدار و هشیار کردن مردم چوبک میزده. (فرهنگ فارسی معین) ، مهتر پاسبانان و او آنست که چوبکی و تخته بدست گرفته بشب میگرددو چوبک را بر تخته میزند تا از صدای آن دیگر پاسبانان بیدار شوند. (غیاث اللغات) : باغبانی بیاید آن بت را یا یکی پاسدار چوبک زن. فرخی. دلها همه در خدمت ابروی تواند جانها همه صید چشم جادوی تواند ترکان ضمیر من بشبهای دراز چوبک زن بام زلف هندوی تواند. خاقانی. ناهید زخمه زن گه چوبک زدن بشب چابک زن خراجی چوبک زنان اوست. خاقانی. چوبک زن صبح را چه افتاد کز کوس و دهل نمیکند یاد. نظامی. در زلف تو صدهزار دل هست چوبک زن تو چو پاسبانان. عطار. ز چشم بد بترسید از کواکب سر زلف تو را چوبک زن آورد. عطار. عدل باشد پاسبان کامها نی بشب چوبک زنان بر بامها. مولوی. نگه کن که سلطان بغفلت نخفت که چوبک زنش بامدادان چه گفت. سعدی (بوستان). رجوع به شب گرد و طبال شود
دزد خانه. (ناظم الاطباء). که با نقب زدن به جائی داخل شود: دزدی است چرخ نقب زن اندر سرای عمر آری بهرزه قامت او خم نیامده ست. خاقانی. چون گربه با خیانت و چون موش نقب زن چون عنکبوت جوله و چون خرمگس عوان. خاقانی. چون زکاتی به من از گنج روان می ندهند نقب زن گنج روان را نظرم بایستی. خاقانی. تا تو ای نقب زن درین پرگار درگذاری درآئی از دیوار. نظامی. فخر کندنقب زن از کاوکاو. امیرخسرو (آنندراج). ، معدن چی. (ناظم الاطباء). رجوع به نقب زدن شود
دزد خانه. (ناظم الاطباء). که با نقب زدن به جائی داخل شود: دزدی است چرخ نقب زن اندر سرای عمر آری بهرزه قامت او خم نیامده ست. خاقانی. چون گربه با خیانت و چون موش نقب زن چون عنکبوت جوله و چون خرمگس عوان. خاقانی. چون زکاتی به من از گنج روان می ندهند نقب زن گنج روان را نظرم بایستی. خاقانی. تا تو ای نقب زن درین پرگار درگذاری درآئی از دیوار. نظامی. فخر کندنقب زن از کاوکاو. امیرخسرو (آنندراج). ، معدن چی. (ناظم الاطباء). رجوع به نقب زدن شود
و نوبت پرداختن، نقاره زدن. معمول بود که در نقاره خانه شاهان در شبانه روز چند بار نقاره می زدند، گاه سه بار، گاه پنج بار و گاه هفت بار. در اواخر قاجاریه و اوایل دورۀ پهلوی یک بار به هنگام غروب در سردر باغ ملی تهران نقاره می زدند. (فرهنگ فارسی معین) : نوبت زدند نوبت عیش است ساقیا عیشم به روی تازۀ خود تازه کن بیا. حسن دهلوی (از آنندراج). ، دعوی شاهی کردن. اعلام سلطنت و حکومت کردن. رجوع به ترکیب ’نوبت زدن برای کسی’ شود. - نوبت چیزی زدن، وجود آن یا فرارسیدن آن را اعلام کردن. (یادداشت مؤلف) : نوبت خوبی بزن هین که سپاه خطت کشور دیگر گرفت لشکر دیگر شکست. انوری (از آنندراج). تا نوبت نبوت او در عرب زدند از جودی و احد صلوات آمدش صدا. خاقانی. نوبت شادی گذشت بر در امّید نوبت غم زن که غمگسار تو کم شد. خاقانی. کسی که نوبت ’الفقر فخر’ زد جانش چه التفات نماید به تاج و تخت و نوا؟ مولوی. به چه دانش زنی ای مرغ سحر نوبت روز که نه هر صبح به آه سحرم برخیزی. سعدی. - نوبت زدن برای کسی، شاهی و حکومت او را اعلام کردن. خیمه و خرگاه سلطنت او را برافراختن یا نقارۀ شاهی و کوس قدرت به نام او نواختن: آنکه ملکش برتر از نوبت تنند برتر از هفت اخترش نوبت زنند. مولوی. - دونوبت زدن، دعوی شاهی کردن. (یادداشت مؤلف) : دونوبت زن ار یافتی یکدلی نباشد چو تو در جهان مقبلی. نزاری. - پنج نوبت زدن: مزن پنج نوبت در این چارطاق که بی ششدره نیست این نه رواق. نظامی. یکی نوبتی چار حد برفراخت که بر نه فلک پنج نوبت نواخت. نظامی. گر پنج نوبتت به در قصر می زنند نوبت به دیگری بگذاری و بگذری. سعدی
و نوبت پرداختن، نقاره زدن. معمول بود که در نقاره خانه شاهان در شبانه روز چند بار نقاره می زدند، گاه سه بار، گاه پنج بار و گاه هفت بار. در اواخر قاجاریه و اوایل دورۀ پهلوی یک بار به هنگام غروب در سردر باغ ملی تهران نقاره می زدند. (فرهنگ فارسی معین) : نوبت زدند نوبت عیش است ساقیا عیشم به روی تازۀ خود تازه کن بیا. حسن دهلوی (از آنندراج). ، دعوی شاهی کردن. اعلام سلطنت و حکومت کردن. رجوع به ترکیب ’نوبت زدن برای کسی’ شود. - نوبت چیزی زدن، وجود آن یا فرارسیدن آن را اعلام کردن. (یادداشت مؤلف) : نوبت خوبی بزن هین که سپاه خطت کشور دیگر گرفت لشکر دیگر شکست. انوری (از آنندراج). تا نوبت نبوت او در عرب زدند از جودی و اُحُد صلوات آمدش صدا. خاقانی. نوبت شادی گذشت بر در امّید نوبت غم زن که غمگسار تو کم شد. خاقانی. کسی که نوبت ’الفقر فخر’ زد جانش چه التفات نماید به تاج و تخت و نوا؟ مولوی. به چه دانش زنی ای مرغ سحر نوبت روز که نه هر صبح به آه سحرم برخیزی. سعدی. - نوبت زدن برای کسی، شاهی و حکومت او را اعلام کردن. خیمه و خرگاه سلطنت او را برافراختن یا نقارۀ شاهی و کوس قدرت به نام او نواختن: آنکه ملکش برتر از نوبت تنند برتر از هفت اخترش نوبت زنند. مولوی. - دونوبت زدن، دعوی شاهی کردن. (یادداشت مؤلف) : دونوبت زن ار یافتی یکدلی نباشد چو تو در جهان مقبلی. نزاری. - پنج نوبت زدن: مزن پنج نوبت در این چارطاق که بی ششدره نیست این نه رواق. نظامی. یکی نوبتی چار حد برفراخت که بر نه فلک پنج نوبت نواخت. نظامی. گر پنج نوبتت به در قصر می زنند نوبت به دیگری بگذاری و بگذری. سعدی
تبیره زدن نقازه زدن، توضیح معمول بود که در نقاره خانه شاهان در شبانه روز چند بار نقاره میزدندگاه سه بار (سه نوبت) و گاه پنج بار و گاه هفت بار (هفت نوبت)، در اواخر قاجاریه و اوایل دوره پهلوی یک بار (هنگام غروب) در سر در باغ ملی (تهران) نقاره می زدند
تبیره زدن نقازه زدن، توضیح معمول بود که در نقاره خانه شاهان در شبانه روز چند بار نقاره میزدندگاه سه بار (سه نوبت) و گاه پنج بار و گاه هفت بار (هفت نوبت)، در اواخر قاجاریه و اوایل دوره پهلوی یک بار (هنگام غروب) در سر در باغ ملی (تهران) نقاره می زدند